مهمیزهای سیاه به قلم آزاده دریکوندی
پارت چهل
زمان ارسال : ۱۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 10 دقیقه
خودش را توی وان حمام رها کرده بود... دستانش را روی لبهی آن قرار داده و تکیهاش را به انتهای آن زده بود. سرش سمت چپ شانهاش افتاده بود و پلکهایش بسته بودند. پشت پلکهای بستهاش مزرعهی آرامَش را میدید... جادهی خاکی و باریکی که خطی سبز از میان آن عبور میکرد و به آن خانهی چوبی با سقف شیروانیاش میرسید!
دختری با چشمان بسته ویولنش را به شانه داشت و با مهارتی تمام آرشه را روی سیم
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
ایلما
00باید یه فکری کرد ک آنقدر عذاب نکشه سورن تلف شده بچه 🥲🥲
۲ هفته پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
سورن خودش رو جمع میکنه💪🏻 فعلا تازه این پیام رو از باباش گرفته یکمی شوکهاس ولی حل میشه
۲ هفته پیشZarnaz
۲۰ ساله 00دلم خیلی برای سورن میسوزه خیلی گناه داره 🥺🥺چه بابای بدی داره هم این پدرخوانده هم خاج رو باهم باید خفه کنیم اون به زنش بد کرده این به پسرش دوتاشون رو باید خفه کرد😡😡😡
۲ هفته پیشماندانا
00منی که تو مهمیزها باید از منوچهر حمایت کنم و تو بازگشت گلوله از خاج 😂 باحالن که جفتشون ! تازه خود سورنم عاشق باباشه (رئیسش) 😍
۲ هفته پیشZarnaz
۲۰ ساله 00خیلی باحالن دوتا رو مخ بیشتر نیستن🤦 ♀️خیلی سورن عاشق رئیسش مجبوره که باشه وگرنه فکر نکنم دوست داشته باشه چون از چیزی که میخواسته بشه یعنی حاجی نوروز شده یه مافیا اونم زوری😡🤦 ♀️
۲ هفته پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
ذهن سورن تحت نفوذ باباشه چون از سن خیلی کم منوچهرخان با یک سری آموزشها تعلیمش داده! کلا همایونفرها جملات زیادی توی ذهنشون کار شده که توی پارت سی و نه تعدادیشون گفته شده
۲ هفته پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
یعنی دوست داشتن منوچهرخان توسط سورن بیشتر یه وظیفهاس تا یه احساس. کلا برای همهی همایونفرها همینه؛ حالا چه بخوان چه نخوان! چون تنها راه نبودن در این خانواده مرگه💔🥲
۲ هفته پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
ستاد حمایت از کاراکترهای منفی😁
۲ هفته پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
فعلا خدمت خاج نرسیدم ببینم چه جونوریه🤭
۲ هفته پیششاپرک
00چسبید.پنجت طلا❤️👍
۲ هفته پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
قربونت🥰💚
۲ هفته پیشZarnaz
۲۰ ساله 00عالی بود مرسی آزاده جونم بابت پارت و موسقی خیلی چسبید ممنون💋💋ار از نیلی خیلی خوشم میاد عشق خیلیم به سورن میاد😍😍کاشکی بهم برسن😍کاشکی نه باید برسن من نمیدونم 😁🤭🙈باتشکر بوس بوس😍😁💋
۲ هفته پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
امیدوارم تا انتها دوسش داشته باشی😍 حالا فعلا نباید این قضیه به گوش منوچهرخان برسه که پسرش داره عاشق میشه🤐
۲ هفته پیشپرنیا
00یهو کابوسش باعث نشه پاشه دست بندازه دور گردن نیلی خفش کنه 😅😐
۲ هفته پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
نه غش کرد🤣
۲ هفته پیشم.ر
00چقدر توهمی سورن باید باشع با این همه کشتار😬
۲ هفته پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
چون از سن خیلی کم وارد مافیا شده روحیهاش به شدت آسیب دیده شده 🥺
۲ هفته پیشساناز
00🤎❤️💜💙🩵💚🧡💛
۲ هفته پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
💚💚💚
۲ هفته پیشماندانا
00❤❤
۲ هفته پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
💚💚💚
۲ هفته پیشمهلا
00💜💜💜☠
۲ هفته پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
💚💚💚
۲ هفته پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
💚💚💚
۲ هفته پیشآمینا
00ای بابا دختره رَم نکنه😉😉😉
۲ هفته پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
سورن حالش بده دختره چرا😅
۲ هفته پیش
هدی
00&....;مزرعه ی آرامش&....; دلم به حال سورن سوخت😥